خیابانهای تنهایی،…
دلی ولگرد میخواهد،
و آوازم بدون تو سکوتی سرد میخواهد،
برایت مرده بودم…
تا برایم تب کند قلبت
ولی حتی نپرسیدی،
دلت همدرد میخواهد؟
راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم
میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم
میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …
تو فقط برای منی …
گریه نمیکنم...
فقط یه چیزی رفته توی چشمم...
فکر میکنم خاطره است...
کــاش مَن دیگــَری بودم…
مــی نشستمــ روبِـروی خـودَم
ســر تــا پـــا گــوش مـی شدَم…
تــا ببینَم حـَرفـــ حسابَم
” چیست “؟؟؟
می گویند:
خوش به حالت!
از وقتی که رفته حتی خم به ابرو نیاوردی…!
نمی دانند بعضی دردها
کمر خم می کنند، نه ابرو…
نمـی دانـَم…
آلزایـمر بودی یا عـشق؟!
از روزی کـه مُبتلایَت شُدم
خـودم را
از یـاد بردم…
من دلم گرفته است
هر چه می روم نمی رسم
رد پای دوست…
کوچه باغ عشق…
سایبان زندگی کجاست ؟؟؟؟
مــــــــــــــــات شدم
از رفتنت !
هیچ میز ِ شطرنجی هم درمیان نبود
این وسط فقط یک دل بود
که دیگر نیست!
مـ ـیـزنـمـ بــہ פֿــیـابـ ـان
و پـ ــایمـ را بــہ پـ ـیـشــانے اش مـیـ ـڪوبـ ـمـ …!
مـ ــن لـ ـج ایـ ـن פֿــیـابـ ـانے را ڪـہ از هـ ـیـچ طـ ـرف بــہ
تـ♥ــو
نـمـ ـیرســـב … בر مے آورمـ ـ
نظرات شما عزیزان: